دلنوشته های یک ذهن مسافر



شعر از تنیدن کلمات ساخته می شود همچون بافتن گیسوی دختری در دستان مادر

چرخش سرانگشتانم بر لحظات خیال زنی را تصویر می کنند

نقشی غبار آلود و خیال گونه در سکوت آشفته ذهن

زهر جنون عاشقی را به امید یافتن تو می نوشم

با تو سخن می گویم چون زنی آبستن که با کودکش سخن می گوید

گله اسبان وحشی موهای پریشانت بی رحمانه بر دلم می تازند

چشمانت لهیب سوزان آتش دارند

که سینه ام را چون سرب گداخت

کلام بیرحمت چون قطره های تگرگ

یک به یک بر دل تفدیده در انتظار عشق می کوبند

ماه از پی ماه و سال از پی سال می گذرد

چشمان خسته ام هنوز به راه دوخته شده

اشکهای انتظار چون رگه رودهای جاری بر پوستم خطوطی را بر جای میگذارند

زمان میگذرد و مرگ در گوشم نجوا می کند

 تا خاطره ای باشم مدفون در خاک در حسرت لمس دستانت

سنگی فراموش در میان انبوه مردمی آرمیده در آرزوهای ناتمام


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

جامعه سازی یا جامعه شناسی؟ وبلوگگردی parastarA خزعبلات یک ذهن بی ثبات network wirless علی اکبری writing بهشت دنیا فروشگاه شال و روسری آدور استایل گام هایی برای سلامتی